« بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام به همه دوستای گلم
اندوه پرست
کاش چون پاییز بودم........
کاش چون پاییز بودم........
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شورو رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من :
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم........
کاش چون پاییز بودم........
فروغ
بنام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت
تقدیم به بهترین برادر وخواهر دنیا
همه می گذرند و می گویند :
و من بی توجه به گفته ها ،
دامن چین چین آرزو می پوشم
تا تو بیائی ،
با طنین فراموشی نبودن ها
ولی کم کم ، پولک ها شل شدند و افتادند
و تیک تیک ثانیه های انتظار
به من فهماند،
چقدر دیر است!
و دیدم که تو هرگز نمیائی
نمی خواهم باور کنم که حالا
میان اصوات خاموش اشک
همه می گذرند و می گویند :
(( چقدر ساده فراموش شدی!))
«
سلام به همه دوستای خوبم
تقدیم به معشوق حقیقی
اولش فکر نمیکردم
که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشمای
خوشگلش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم
دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم و دلت
از قصه من با خبر شد
آه که چه لذتی داره
ناز چشماتو کشیدن
رفتن یه راه دشوار
واسه هرگز نرسیدن
می دونم دوستم نداری
مثه روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات
یه کسی اون و نوشته
می دونم فرقی نداره
واست عاشق بودن من
می دونم واست یکی شد
بودن و نبودن من
اما روح من یه دریاست
پر از موج و تلاطم
ساحلش تویی و موجاش
خنجرهای حرف مردم
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
بنام تنها تکیه گاه انسانها وقتی که کسی نیست دستشونو تو تنهائی بگیره
تقدیم به بهترین داداش دنیا که اجازه داد تو وبلاگش دستکاری کنم
صبح چون روی می گشاید مهر
روی دریای سرکش و خاموش
می کشد موج های نیلی چهر
جبه ای از طلای ناب بر دوش
صبح گه سرد و تر در آن دم ها
که ز دریا نسیم راست گذر
گل مریم به زیر شبنم ها
شست و شوی می دهد بر و پیکر
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »تقدیم به داداش گلم
عشق یک واژه لال است تو باید باشی
زندگی بی تو محال است تو باید باشی
گر تفاهم سر این شاخه ماه است ای مهر
باز یک میوه کال است تو باید باشی
اشک از جانب دل گفت ای خوبترین
هستی ام زیر سوال است تو باید باشی
بی تو ای شعله عمر من ماتم زده در
معرض باد زوال است تو باید باشی
« بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام به همه دو ستای خو بم
فروغ
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام به دلهای عاشق
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »با من منشینید که دیو ا نه ام امشب
تر سم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بیخبر از گریه مستا نه ام امشب
یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیما نه ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فرو غی
گر جان نرود در پی جا نا نه ام امشب
« بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام بچه ها
تقد یم به د لهای شکسته
سر پنجه به چشمانم بگر فتم و بستم چشم
پیشا نییه خود پنهان بر پنجه خود کردم
تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان
اما تو که می بینی اما تو که می دانی
تنها ترم از تنها ای یاور بی یاران
نه صبح جلا دارد نه از سینه صفا دارد
اندو ه غرو بی نیست امید به فردا چیست
امشب غم و فردا غم بی عشقم و بی عالم
تنها ترم از تنها ای یاور بی یاران
اینک منو اینک تو داد دل من بستان
از صفحه این گیتی محوم کن و پاکم کن
تا با تو در آمیزم خردم کن و خا کم کن
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »سلام به دلهای عاشق
دو ستت دارم حتی اگر دلت سنگ باشد ، حتی اگر هیچ احساسی بر من نداشته باشی با اینکه میدانم در دلت یک دنیا محبت است و احساست مثل آب پاک و زلال است...
عزیزم باو ر کن به تو نیاز دارم ، منی که قلبی ویرانه دارم و دلی سو خته ، منی که ساحل دریای دلم طو فانی است و امواج غم و غصه در دلم زیر و رو می شود نیاز به تو دارم که قلبم را با محبت و عشقت صفا دهی ، دل سو خته ام را با عشقت جان بدهی و ساحل دریای دلم را آرامتر از همیشه کنی...
عزیزم مرا باو ر داشته باش ، حتی برای یک لحظه هم که شده قلب مرا با تمام و جودت حس کن ... بیا تا تنهایی دو باره به و یرانه دلم نیامده است !
تا تنهایی قاب خالی و بدون عکسش را در طاقچه قلبم نگذاشته است، تو بیا و قاب زیبای عکست را در آنجا بگذار!
بیا در قلبم با صدای مهربانت بگو درد دلت را به من و با فریاد اسم مرا صدا کن و بگو مرا دوست میداری تا سکوت تلخی که مدتهاست اعماق قلبم را فرا گرفته است و قلبم را غم زده کرده است شکسته شود!
قلبم را پر از محبت و عشق و صفای خودت کن ! بگذار آن خونی که در رگهای خشک من جاری می شود خون تو باشد و بگذار آن و جود من و جود تو نیز باشد!
عزیزم اینک که مینویسم دوستت دارم چشمانم خیس است ، به خدا خیس است ، پس چشمهای خیس مرا باو ر کن و تو نیز به من بگو مرا دوست میداری.
با آهنگ دلنشین عشق و با یاد تو و با عشق به قلب تو با چشمانی خیس و قلبی پر از امید اگر نخندی و اگر بی خیال این دل عاشق من نباشی می نویسم که دوستت دارم...
این بار نه از حفظ میگویم و نه تکرار میکنم ، این بار برای آخرین بار میگویم این کلمه را !!!! چونکه دو ست داشتن به عمل است نه به گفتن!
پس برای آخرین بار میگویم که مرا بفهمی و قلب شکسته و عاشق مرا باو ر داشته باشی
::::::::
عزیزم دوستت دارم
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام مجی جون.واقعا مرام داری
به خاطر تمام زحماتی که برام انجام دادی و دقیقه دقیقه های اکانتت را صرف مطالب
و بلاگم کردی و و قت گرانبهایت را هدر دادی.به خاطر تمام شعرهای قشنگی که نثار من و دو ستانم کردی انرژی مثبتی به ما دادی تا زندگی را با نگاهی تازه بنگریم کمال تشکر را دارم.
«
بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
تقدیم به معشوق حقیقی
سلام به همه دوستای خوبم
نمی دونم تا چه حدی با شعر های فروغ فرخزاد آشنایی دارید ولی این شعر فروغ با
بقییه اشعارش فرق می کنه
« بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام دوستان
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی دریاب که می توانی
الهی عمر خود به باد کردم و بر تن خود بی داد کردم گفتی و فر مان نکر دم درماندم و درمان نکردم
الهی عاجز و سر گردانم نه آنچه دانم دارم نه آنچه دارم دانم
الهی اگر تو مرا خواستی من آن خواستم که تو خواستی
الهی به بهشت و حور چه نازم مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم
الهی در دل های ما جز تخم محبت بکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر
کشت های ما جز باران رحمت خود مبار به لطف ما را دست گیر و به کرم پای دار الهی
حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار
« بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »
سلام بچه ها
<< این و تقدیم می کنم به همه عا شقای واقعی>>
ای تمام فکر من در روز و شب
ای همه هزیان من در سو ز تب
ای نهان در پیکرم چون جان شده
همچو بو ی گل به گل پنهان شده
آه ای بالا ترین سو گند من
ای نهان در گریه و لبخند من
ای به ر گها یم چنان خون گمشده
در میان دیده ام مردم شده
ای شکوه آسمان در چشم تو
ای فدای قهر و ناز و خشم تو
ای بهشت دل کش مو عود من
خون گرم زندگی در پود من
ای تمنای دل تنهای من
ای چراغ روشن شبهای من
جز تو کی دارم به جز تو گفتگو
ای به گو شم گو شوار آرزو
گر که یاران غافلند از یاد من
از دل دیو انه نا شاد من
عشق تو چون در دلم باشد چه غم
چون که تا روز قیامت با تو ام
خلق می گو یند گر او یار تو ست
مایه غم از چه در اشعار تو ست
گر دل او با دل تنگت یکیست
ناله های حسرتت پس چیست چیست
آه من دیوانه ام دیوانه ام
جز تو از خلق جهان بیگا نه ام
دوستت دارم تو می خوا هی مرا
باز می ترسم نمی دانم چرا
وای اگر روزی فرا مو شم کنی
با غم هجران هم آغو شم کنی