من و تو

تو خود معجزه هستی...مث قصه ها می مونی...طلا گم میشه...نمی گم که مث طلا می مونی

من و تو

تو خود معجزه هستی...مث قصه ها می مونی...طلا گم میشه...نمی گم که مث طلا می مونی

 

 به نام آن کسی که اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد

 

بچه ها شوخی  شوخی به گنجشک ها سنگ  میزنند و گنجشکها جدی جدی میمیرند

آدما    شوخی   شوخی   زخم   میزنند    و  قلبها    جدی  جدی     میشکنن

و تو شوخی شوخی لبخند میزنی و من جدی جدی عاشق میشم . . .

 

ممنونم از نظراتتون من امشب باید برم لاهیجان این هفته خیلی درس دارم ونیاز به دعای شما

 د و شنبه شب میام اگه خدا بخواد مراقب خودتون باشید خدافظی

 

تقدیم به دوست گلم مهران عزیز

 

به نام آن کسی که اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد

 

عشق فراموش  کردن   نیست بلکه    بخشیدن  است 

 عشق  گوش دادن نیست  بلکه  درک کردن  است

 عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است

 عشق     کنار  کشیدن   و جا زدن  نیست

 بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است

 

مهران جون کاش میمردم این روزو نمیدیدم


راستی بچه ها من مجتبی هستم قبلا من و فائزه خانم با هم آپ میکردیم اما از این به بد من به یاد فائزه آپ میکنم ممنون بخاطر لطفی که به این وبلاگ دارین منتظر نظراتتون هستم

 

 

به نام آن کسی که اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد 

                   

                      میدونم   پیش تو   آروم  میشدم    حتی   اگه

                                                قهرو نازت واسه من دردو بلای دیگه داشت

               اگه یارم   میشدی   صاحب   دنیات   میشدم

                                                فکر نکن چشمهای تو  یه عاشقای دیگه داشت

 

                       اگه داشتم تورو   دنیام  یه صفای دیگه  داشت

                                                 شب عشقم  واسه من  حالو هوای  دیگه داشت

 

        

 

تقدیم به عزیز دلم که برا سلامتیش جونم فداش میکنم

 

به نام آن کسی که اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد

 

گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر       
                   

              باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر 
   
        

    امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم                

              شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

             

     مست مستم مشکن قدر خود ای پنجهء غم  
    

                   من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر



شب تا  صبح نمی خوابم برا سلامتیت دعا می کنم   شما هم براش دعا کنید تا خوب بشه

 

 

 

<< bename yegane navazandeye ghalbam >>

 

به سلامتیه گاو چون که نگفت من گفت ما، به سلامتی کرم خاکی نه به خاطره کرمش به

 خاطره خاکی بودنش، به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش تکیه میکنه، به سلامتی

 مورچه که تا حالا هیچ کس اشکشو ندیده، به سلامتی خیار نه به خاطره خ اش بلکه به

 خاطره یارش، به سلامتی شلغم نه به خاطره شلش به خاطره غمش. به

سلامتیه هر چی نا مرده که اگر نامرد نباشه مردا شناخته نمیشن

 

 

<< bename yegane navazandeye ghalbam >>

 

شاید لیاقت آنرا نداشته باشم که در قصر ها بسر برم

شاید لایق آن نباشم که از لذات دنیایی متمتع گردم

شاید سزاوار آن نباشم که در جمع بزرگان درآیم

شاید لایق آن نباشم که شمع انجمن ها باشم

شاید لیاقت نداشته باشم که گل خوش عطری باشم تا همه مرا ببویند

اما شادم که در جمع دیوانگان مرا پذیرفته اند

شادم که مرا عاشقی دیوانه می نامند

شادم که صداقت و وفا داری در عشق تو مرا به جنون کشانده

شادم که در جنون هم ثابت قدم هستم . . . آری . . . . .

آیا دیگران این لیاقت را دارند ؟

 

                                                           

 

 


         « بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »

 

 وقتی انسان عاشق خدا شود اینگونه بنگرد به

 
خدا دیگر هیچ چیز او را عذاب نمیدهد و همچیز را لطیف میبیند پس


باید عاشق او شویم و عشق بازی با او را یاد بگیریم تا زندگی


لطیفی داشته باشیم اگر درد میدهد بدان فرقی هست بین تو و

آنکه اجازه نمیدهد سالی یا حتی در تمام عمر فکر خدا باشد اجازه


نمیدهد اسم خدا را به زبان بیاورد و اما دوست دارد که تو همیشه


صدایش کنی دوست دارد همیشه به یادش باشی اشتباه نکن خدا


همیشه خیر برای عاشقانش میخواهد و نمیگذارد عاشقش لطمه


ای ببیند و همه از سر لطف است این عقل و افکار ماست که هر


چیز را به اندازه فهم خود تجزیه و تحلیل میکند از خدا بخواهیم اینقدر


به ما فهم بدهد تا بتوانیم درست درکش بکنیم
.

 

 

 


 


         « بنام معشوق حقیقی که وفایش ازلی و ابدی است »

 

                                                                                                                                            

 چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به

 قلبت    هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ حس کنی هنوزم دوسش داری چه

 قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له

شده....چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام

نتونی بگی....چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور

 باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری.......چه قدر سخته گل

 

 

 

 

 

سلام دوستان خوبم.ممنون از کامنداتون.با عرض پوزش میخوام بگم من دیگه آپدیت نمیکنم.احتمال داره کار وبلاگمو به یکی از دوستام بسپارم.آخه من به یه ماهه به جمع متاهلا پیوستم و همسرم اجازه چنین کاریو به من نمیده.اگه نظر نمیدم تو وبلاگتون دیگه ببخشید.من دیگه آنلاین نمیشم.بای.

اگر بار گران بودیم رفتیم

اگر نا مهربان بودیم رفتیم.

 

 


در زیباترین کوچه احساس،همو مظهر عشق است


کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم


در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید


یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 

* * * *

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت


آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید تو به من گفتی



 لحظه ای چند بر این آب نظر کن!


 آب آئینه عشق گذران است!


تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!


باش فردا که دلت با دگران است!


 تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن.!


با تو گفتم


حذر از عشق ندانم!

سفر از پیش تو هرگز نتوانم!

نتوانم!!!

* * * * *

روز اول که دل من به تمنای تو پرزد

چون کبوتر لب بام تو نشستم


تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم تو صیادی و من آهوی دشتم


تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذرازعشق ندانم،نتوانم


اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت


اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ،نرمیدم


رفت در ظلمت شب آن شب و آن شبهای دگر هم

نگرفتی از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!!!!!!!!!!!


زیباترین کلمه: عشق

زشت ترین کلمه: بی وفایی

پاک ترین کلمه:اشک

بی همتا ترین کلمه:تنهایی

جذاب ترین کلمه:آشنایی

و شگفت ترین کلمه:نام زیبای یار

به نام یگانه معشوق عاشقان و به نام یگانه معبود عابدان

سلام دوستان.بازم از کامنت قشنگتون ممنونم.این بار میخوام سوالی مطرح کنم تا خودم نیز به جواب سوالم برسم.فقط از شما میخوام هر چی واقعیت است بگویید.متشکرم.

سوال:هدف شما از دوست شدن با جنس مخالفتون چیست؟

آخه بعضی ها از روی سرگرمی وتنهایی و هزار تا چیز دیگه میان رفیق میشن.آخه کسانی که با چت واینترنت آشنایی دارن میان دوستاشونو از همانجا انتخاب می کنن.عجب زمونه ای شده ها....من منتظر جوابتون هستم.متشکرم.

تن ادمی شریف است اما ...

چرا من وتو فکر می کنیم شخصیت یه آدم به لباسش نیست؟چرا فکر نمی کنیم لباس وسیله ای برای نشون دادن ارزش ما آدمهاست.چه بخواهیم،چه نخواهیم،هر آدمی که ما رو می بینه،از روی پوششمون درباره ما قضاوت می کنه.یه دختر نجیب اونقدر برای خودش ارزش قائل است که هیچ وقت لباس جلف نپوشه.ویه پسر با اصالت هیچ وقت خودشو شکل بزوجوجه تیغی درنمی یاره.توی همه جای دنیا به کدامیک از اینها میگن با شخصیت؟یک آقا پسربا لباس جلف ومسخره که هدفش از لباس پوشیدن پوشاندن عقده های درونی است،یا یک آقای کت شلواری اتو کشیده؟یک زن با لباسهای تنگ و کوتاه و نیمه عریان که خودشو شکل دلقک سیرک درآورده،یا یک خانم ساده و پوشیده و با وقار؟

دوستان،لباس ما مثل یک پزشک یا یک پلیس که پیشه وحرفه اونها رو مشخص می کنه،نشون می ده ما کی هستیم،چی هستیم وچه هدفی داریم.لباس ما هدف ما رو هم نشون می ده،به نظر شما هدف دختری که با مانتو،شلوار و روسری کوتاه و آرایش ناجور به خیابان می یاد،چی می تونه باشه؟

پس فراموش نکنیم،تن آدمی شریف است به شرطی که شرافتمندانه باشد.

به نام یگانه نوازنده گیتار قلبم

 

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ "
استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! "
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ "
و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: " عشق یعنی همین! "

شاگرد پرسید: " پس ازدواج چیست؟ "
استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! "
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: " ازدواج هم یعنی همین!!

به نام آنکه وجودم ز وجود پر وجودش شده موجود

عاشقی یعنی تحمل نه شکایت نه گله

حتی اگه بینمون باشه یه دنیا فاصله