من و تو
تو خود معجزه هستی...مث قصه ها می مونی...طلا گم میشه...نمی گم که مث طلا می مونیمن و تو
تو خود معجزه هستی...مث قصه ها می مونی...طلا گم میشه...نمی گم که مث طلا می مونیدرباره من
سلام من مجتبی ۲۴ سالمه دانشجوی مهندسی الکترونیک اهل بابل
این وبلاگ توسط فائزه درست شده و بد ازدواجش من ادامه کارو بدست گرفتم
ادامه...
پیوندها
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- خرداد 1386 1
- فروردین 1386 1
- بهمن 1385 2
- دی 1385 1
- آذر 1385 1
- مهر 1385 1
- شهریور 1385 1
- مرداد 1385 1
- تیر 1385 1
- خرداد 1385 2
- اردیبهشت 1385 6
- فروردین 1385 1
- بهمن 1384 3
- دی 1384 1
- آذر 1384 12
- آبان 1384 4
- مهر 1384 4
- شهریور 1384 13
- مرداد 1384 14
- تیر 1384 19
آمار : 120127 بازدید
Powered by Blogsky
به نام آن کسی که اشک را آفرید تا سرزمین عشق آتش نگیرد
میدونم پیش تو آروم میشدم حتی اگه
قهرو نازت واسه من دردو بلای دیگه داشت اگه یارم میشدی صاحب دنیات میشدم
فکر نکن چشمهای تو یه عاشقای دیگه داشت
اگه داشتم تورو دنیام یه صفای دیگه داشت
شب عشقم واسه من حالو هوای دیگه داشت
مجتبی (فائزه)
پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1385 ساعت 11:07 ب.ظ
سلام
زیبا قلم زدی مهربان
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم.... تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی... تا کوچه باغ خاطره های گریز پای... هان ای عقاب عشق .... از اوج قله های مه آلود دور دست.... پرواز کن به دشت غم انگیز قلب من
به زهیر هم یه سری بزن
یا حق
سلام خانمی گل.....
چی کار میکنی با زندگی مشترک؟؟؟
خانمی وقتی پست پایینتون خوندم خیلی ناراحت شدم...ایشالا خدا به همه سلامتی بده از جمله عزیز تو گلم.....
به همسرت سلام برسون.....