من و تو

تو خود معجزه هستی...مث قصه ها می مونی...طلا گم میشه...نمی گم که مث طلا می مونی

من و تو

تو خود معجزه هستی...مث قصه ها می مونی...طلا گم میشه...نمی گم که مث طلا می مونی

      لبخند عشق
                                                 

بعد از مدتها لبخندی بر لبانم نشست و آتش غم دوری سردتر از گذشته شد


و بعد از مدتها قلبم آرام شد و خورشید از پشت ابرهای سیاه آسمان دلم نمایان شد.


آری چشمانم ، همان چشمانی که بیشتر لحظه ها خیس خیس بودند تو را خواهند دید

، همان دستانی که آرزوی گرفتن دستانت را دارند ، دستان گرمت را خواهند فشرد و

منی که برای دیدن تو لحظه شماری میکردم و لحظه ها از خدای خویش طلب تو را

میکردم تو را خواهم دید و به آرزوی خویش خواهم رسید.


آرزو داشتم حتی برای چند لحظه تو را ببینم و خوشحالم از اینکه لحظه ای تو را

خواهم دید عزیزم..


اگر چه باز باید غم دوری را تحمل کنم ، اما دیدنت مرا آرام میکند و آبی سرد را بر روی

آتش غم دوری مان میریزد.


هر لحظه که به لحظه دیدارمان نزدیکتر می شویم تپش قلبم تندتر از همیشه میشود

و بیشتر از همیشه احساس میکنم به بهار عاشقی ام نزدیک می شوم و لحظه

دیداری دوباره را با زندگی خود خواهم داشت.


عزیزم دوباره لبخندی پر از عشق بر لبانم نشست ، چون تو را خواهم دید.


دلم آرام نمیگیرد ، دوست دارم لحظه ها زودتر بگذرد و لحظه در کنار تو بودن زودتر فرا

رسد ، همان روزی که برای آن روزها و ماه ها لحظه شماری می کردم...


ای یار خیلی بی تابم ، صبر دیگر برایم مفهومی ندارد ، تنها تو را میخواهم


نمیدانی که چقدر این انتظاری که رو به پایان است سخت است ولی به عشق دیدن تو

باز صبر میکنم و به انتظار بهترین لحظه زندگی ام که دیدن تو می باشد مینشینم تا

دوباره لبخند شادی چهره  غمگینم را فرا گیرد... منتظرم....

                           
      
         این بازیچه سرخ تقدیم به تو

این قلب سرخ و پر از درد من تقدیم به تو


زیباترین و تنها ترین و جاوادنه ترین احساسم یعنی عشق در این قلب سرخ نیز برای

تو


این قلب سرخ بی طاقت را از من بپذیر عزیزم
از تمام دار دنیا تنها همین قلب را دارم

همین قلبی که بارها شکسته شد ، بارها از راه عاشقی ناکام ماند و بارها اسیر

قلبهای بی محبت بی معرفتان شد
.


همین قلبی که هر که آمد پا بر روی آن گذاشت و رفت ، قلبی که به هر کسی که

دادم با یک دنیا بی مهری و بی محبتی آن را شکست و به من بازگرداند!


عزیزم این قلبی که اینک ویرانه ای بیش نیست را با تمام وجودم به تو هدیه میکنم


تو یکی بیا و با آن مدارا کن ، و نگذار این قلب پر  از غم و غصه و عاشق من دوباره

شکسته شود!


هر که آمد بر این قلب عاشق من لعنت گفت و رفت !


عزیزم با اطمینان کامل این قلبم را به تو هدیه میدهم و انتظار دارم که قدر آن را بدانی

و برای همیشه نزد خود نگه داری و با عطر نفسهایت ، با خون عاشقی ات و با

احساس محبت و مهربانی ات آن را زنده نگه داری عزیزم!


همین قلب هزاران عاشق دارد ، همین قلب هزارن مجنون دارد ولی من این قلب بی

ارزشم را تنها لایق تو میدانم و تنها به تو تقدیم میکنم چون کسی دیگری به جز تو

لایق آن نیست و این قلب من ارزشی بالاتر از این دارد که در دلهای بی محبت و بی

مهر دیگران  اسیر شود!


می دانم تو  این بازیچه سرخ را دوست داری و میدانم تو یکی  دیگر آن را بازیچه خودت

قرار نخواهی داد و تو آنرا به عنوان پر  ارزشترین و بهترین هدیه  از سوی من نزد خود

نگه خواهی داشت عزیزم


میدانی که چقدر درون این قلب سرخ من عشق نهفته است؟ میدانی که درون این

قلب شکسته من چقدر محبت و آرزو و امید نهفته است ؟ پس قدر آن را بدان ای یار

عاشق من!


تو که ادعای دوست داشتن و عشق ورزیدن را داری ، توکه ادعای این را داری که

میتوانی آنرا حفظ کنی  و ادعا داری که با تمام وجودت این قلب مرا دوست میداری

پس مرا به تنها آرزویم برسان  و تو یکی قلب مرا  با بی محبتی شکنجه نده!


بیا و تنها از من این هدیه بی ارزش را بگیر و کاری کن اینک که برای من بی ارزش

است برای تو با ارزشترین هدیه دنیا باشد!


تنها با همین
بازیچه سرخ زنده ام و  وقتی ببینم در دل تو اسیر باشد و آن را از من

بپذی
رفته ای
نه تنها برای همیشه زنده می مانم بلکه می دانم خوشبخترین عاشق

دنیا خواهم بود  و دیگر احساس تنهایی نخواهم کرد!


این هدیه بی ارزش را از من بپذیر ، تنها در دل خودت نگه دار ، با خون عاشقی ات ، با

احساس محبتت و با هوای دوست داشتنت آن را برای همیشه زنده نگه دار عزیزم..


این قلب سرخ نه امانتی است و نه دلخوشی! این قلب سرخ هدیه است همیشگی از

طرف کسی که تو را لایق آن میداند پس آن را
با تمام وجودت از من بپذیر!

 

                               

نظرات 2 + ارسال نظر
المیرا و تنها سه‌شنبه 21 تیر 1384 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.asemoun-hasty.blogsky.com

سلام اونقدر وبت قشنگه که آدم دلش نمیاد بره بیرون
آرزومند آرزوهات
بیا پیشم هر چند به قشنگی شما نمی نویسم

نیکی و ثنا چهارشنبه 22 تیر 1384 ساعت 08:34 ق.ظ http://fara-15.persianblog.com

سلام مریم جون خیلی مطالبت رومانتیکه.......ببخشیدا:! البته این نظره ماست........ولی یه ذره هم بیای تو خطای دیگه بد نیست قربونت عزیز به ما هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد